سردار نظری

بخش دوم از خاطرات محمود نظري جانباز ٦٥٪

بخش دوم از خاطرات محمود نظري جانباز ٦٥٪ سطح وسیعی از زمین صاف وهموار بود، صدای ناله هم سنگرانم بگوش میرسید بمانند برگ خزان به زمین می افتادند وشهید می شدند. شهید مجید یونسیان هم در همان منطقه تیر خورد وبه درجه شهادت نایل آمد قدری که جلوتررفتیم خمپاره ای نزدیک صف همرزمان خورد.
شدت انفجارآنقدرشدید بود که چندین نفر به شهادت نایل آمدند.
یکدفعه دستورآمد ‌همان جا زیر آتش دشمن بنشینیم .
از درون دود وغبار، آتش دهنه کالیبر دشمن را
که به طرفمان شلیک میکرد می دیدم. در همان‌ لحظه صدای آشنای شعر خواندن مجروحی درسروصدای گلوله ها وخمپاره ها گوشم را نوازش داد. بی اراده به پا خاستم، نفر پشت سری ستون ،بند ‌حمایلم رو گرفت و گفت بشین برادر الان تیر میخوری، ولی من به حرفش گوش نکردم چون صدا برایم خیلی آشنا بود بوته ای مانع دیدن صاحب صدا میشد جلوتر رفتم منور بالای سرم روشن شد وچهره اش را بطور واضح دیدم. برادرم ( فرهاد) بود که همراه باحسین رحمانی وشهید رضایی در حال بستن زخمهایش بودند.او همچنان شعر میخواند. گیج شده بودم نمیدونستم آن لحظه باید چکارکنم.از شهید رضایی که امدادگر رسته بود پرسیدم چی اتفاقی افتاده؟سکوت کرد.درهمان لحظه به بچه ها دستور حرکت دادند ولی من پای رفتن نداشتم، بغض گلویم روگرفته بود.ستون براه افتاد ومن همچنان بهت زده برادر سرتا پا خونی ام را نگاه میکردم ودیگر توجه ای به تیر وترکش هایی که از اطرافم میگذشت نداشتم بسم رب اشهدا والصديقين

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا