سردار نظری

ادامه خاطرات عملیات محرم قسمت سوم

آن روز بعداز خوردن ناهار تمام بچه ها دچار اسهال شدید وبعضیها از نوع خونیش مبتلا شدند!

دستشویهایی که با کیسه گونی درست کرده بودند دائم صف طولانی جلوی آن بسته بودند وبچه ها مجبور بودند که به پشت بوته ها پناه ببرند‌طوری شده بود‌که بوته هم حتی در ساعتهای نیمه شب گیر نمی‌آوردیم هر چادری شده بودیک بیمارستان صحرایی چون از بیمارستان آمده بودند وداخل هرچادری چند نفر سرم وصل کرده بودند‌

صحنه ناراحت کننده ای بود همه از دل درد به خودمان میپیچیدیم اون‌موقع فکر میکردیم مصمومیت غذایست ولی بعداز سالها خبرش در رفت که منافقین توی غذاهامون سم میریختن!

یادم نمیاد چند روز عملیات به تعویق افتاد ولی اینقدر فاجعه سنگین بود که عملیات به اون بزرگی رو به تعویق انداختند.

👆👆از راست جانباز فرهاد نظری
علی خانی
خط مقدم لحظه حرکت👆👆
درحالی که وضعیت جسمی ما هنوز از اون غذا روبراه نشده بود به خط مقدم ما روانتقال دادند

بادشدیدی بود طوری که رمل ها روبه حرکت درآورده بود به همین دلیل به همه ما عینکهایی داده بودند .

 

لحظه حرکت خط مقدم 👆
از راست:

جانباز فرهاد نظری
شهید مجید یونسیان باعینک نارنجی
حسین رحمانی نیا
محمود نظری

دشمن به دلیل تحرکات زیاد نیروهای ما حساس شده بود ودائما آتش به سر مامیریخت!

با برادرم فرهاد بودیم ناهار باماست گرفتیم ودر گودالی که کنده بودیم نشستیم که غذابخوریم که باد شدیدی آمد و خاک بر روی برنج وکاسه ماست ما ریخت…
خاک را باقاشق کنار زدیم ومقداری خوردیم که ناگهان هواپیماهای دشمن آمدند و بمبهای خوشه ای برسرمان ریختن…

وحشتناک بود راکت هواپیما بالای سرمان منفجر می شد وصدها بمب کوچک از آن خارج می شد ودر هر یک متر یکی ازآنهابه زمین میخورد ومنفجر میشد

در همان اول کار تعدادی مجروح دادیم باید همان شب عملیات میکردیم چون مدتی به خاطر مریضی‌بچه ها عقب افتاده بود ودر شبی که مهتاب نبود وظلمات بود باید عملیات میکردیم که عقب افتادن عملیات باعث شد در شبی که مهتاب بالا اومده وآسمان درشب روشن است انجام شود!

به غروب نزدیک میشدیم ونزدیک حرکت هر چند نفر در پشت خاکریز مشغول دعا خواندن که اتفاقی باور نکردنی افتاد…

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا