سردار نظری

خاطرات دوره 6 ماهه و عملیات بدر سال 1363 قسمت یازدهم

همانطور که بی توجه به آتش شدید دشمن بر روی جاده در فکر شهید مجتبی صدیقی به عقب بر می گشتم ناگهان شهید بزرگوار منصور جلالی را دیدم که بر اثر شدت گلوله های دشمن از بغل جاده با ده بیست نفر به سختی در حال پیوستن به گردان کربلا بودند تا مرا دید صدایم کرد به طرفش دویدم وقتی بهش رسیدم از من سراغ گردان کربلا و جای آنها روگرفت من هم کامل و دقیق جای گردان و وضعیت فعلی آنها را گفتم.
با خنده ای از من تشکر کرد و با نیروهای همراهش به راه افتاد .
فکر نمیکردم که این آخرین دیدار من با این شهید بزرگوار باشد ،خودم از زبان خواهر این شهید شنیدم که چون شهید منصور جلالی صاحب فرزندی شده بود بنابر این چند روز مرخصی به او دادند تا فرزند تازه بدنیا آمده اش را ببیند ولی وقتی اطلاع می یابد که عملیات شروع شده ، زن وبچه اش را به خدا می سپارد و به منطقه عملیاتی بدر برمیگردد وتعدادی نیروی کمکی نیز با خودش به منطقه می آورد.

 

از چپ به راست:
شهید رضا موذن
شهید منصور جلالی
علی مقصودی
شهید کاظم میرحسنی
محمود نظری
شهید حمید شهری
روحشان شاد ویادشان گرامی🌷🌷🌷🌷
درود بر شرف شهدا
که از همه لذتهای دنیوی خود، به خاطر معبود شان گذشتند وسر در مقابل دشمنان خم نکردند .

سریع خودم را به اورژانس رساندم بین مجروحین وشهدا دنبال شهید مجتبی میگشتم که یکی از دوستان متوجه شد من دنبال مجتبی میگردم ،گفت: مجتبی رفت پیش خدا 😢مجتبی شربت شیرین شهادت را نوشید. جلوی اشکهایم رو نمیتوانستم بگیرم ،همه اش جلوی چشمانم بود خاطرم هست وقتی وصیتنامه ام را میخواستم به ایشان بدم گفت برو خدا روزیت را جایی دیگه بدهد. من زودترشهید میشوم ……
وقتی به محل استقرار گردان حضرت رسول ا… رسیدم گردان به خاطر آتش زیاد دشمن ،
تغییر مکان داده بود، درجستجوی آنهاشدم وچندصدمتری بالاتر آنها رایافتم و بچه های گردان تا من را دیدند گفتند برادرم فرهاد به خط مقدم رفته،
نگرانش شدم چون عراق تعداد زیادی تانک را از سمت راست ما وارد منطقه کرده بود تا به هر ترفندی شده ما را به عقب براند. نزد دوستانم محمد مهدی جلالی وشهید محمدحسن منتظری رفتم وشروع به کندن گودالی کردیم تا از آتش دشمن در امان بمانیم اما هر چند ساعت یکبار فرمانده گردان شهید میرقیصری می آمد و بخاطر اینکه تلفات کمتری بدهیم ما را تغییر مکان میداد دستهایمان توان وقدرت کندن نداشت به فرمانده گردان گفتم بجای گودال کندنها ما را به جلو ببرید وایشان در جواب گفت ناراحت نباش محمود جان،این جنگ تحمیلی حالا حالاها ادامه خواهد داشت و تو میتوانی بارها در عملیاتها شرکت کنی.

 

روزها وشبها به سختی سپری میشد شب من ودوست بسیار خوبم محمد مهدی جلالی وشهید محمدحسن منتظری در گودالی کوچک که کنده بودیم کنار هم سعی کردیم بخوابیم خیلی خسته بودیم ولی سرمای معروف استخوان سوز شبهای خوزستان مانع از خوابیدن ما میشد .
برای وسط خوابیدن دعوا بود چون از دوطرف گرمای بدن دوستان کمتر احساس سرما میکردیم ساعت یک نیمه شب شده بود ودیگه طاقت نیاوردیم وبرای اینکه کمی گرم بشویم شروع کردیم به درجا زدن، شهید محمدحسن منتظری گفت یکی برود داخل سنگر عراقیها رو نگاه کند تا شاید پتویی پیدا شود؟
ما گفتیم خودت برو نگاه کن ومن ومحمد مهدی جلالی بغل هم توی گودال یا سنگری که با دست کنده بودیم نشستیم که یکدفعه شهید منتظری سراسیمه وبا چهرهی وحشت زده به طرف ما آمد اولش فکر کردیم که عراقی ها را زنده در آن سنگر دیده بعد گفت توی سنگر در اون تاریکی دستش رو به محوطه سنگر کشیده تا پتویی که آنجا بوده را بیاورد که دستش به جسد عراقی میخورد.
من و محمد مهدی کلی بهش خندیدیم وبه اتفاق هم به داخل آن سنگر رفتیم وپتویی خونی از زیر جسدهای عراقی بیرون کشیدیم وتوی گودال زیر خودمان انداختیم چون بدمون اومد که پتوی خونی را روی خودمان بندازیم .

 

به خاطر آتش شدید دشمن تدارکات به ما نمیرسید ومجبور بودیم با هر چه که در منطقه هست استفاده کنیم. کمی گرمتر شده بودیم چون از زمین خیس، سرما کمتر به بدن ما نفوذ میکرد ولی از سوز سرما بازهم نتوانستیم بخوابیم ناچارا پتوی خونی را درحال نشسته بر روی سر خود انداختیم وبا گرمای نفس خود توانستیم یکساعتی بخوابیم ولی بخاطر حالت خوابیدن ،بدن ما سِر شده بود ونمیتوانستیم روی پاهایمان بایستیم ولی بعد از کمی نرمش حالمان کمی بهتر شد.
اذان شده بود نماز را با همان وضعیت وتجهیزات وپوتین خواندیم .
آسمان کاملا روشن شده بود به سنگر عراقی رفتیم تا ببینیم دیشب داخل آن چه خبر بوده است ، جسد متلاشی چند عراقی داخل آن بود حالمون بد شد وپتویی که رویمان انداخته بودیم رو دور انداختیم. به حرکات شهید محمدحسن منتظری وعکس العمل او هنگام پتو آوردن از سنگر عراقیها میخندیدیم و با اوشوخی میکردیم شب واقعا سختی را گذراندیم…….
ادامه دارد

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا