تیراندازی آنقدر شدید شد که همه قایقها از آبراها به داخل نی زارها رفتند و برای بیرون اومدن از توی نی ها باید نی کشی میکردیم منورها منطقه را مثل روز روشن کردند هر قایقی به سمتی میرفت .
بچه های اطلاعات عملیات ما را در مسیرها وآبراه های فرعی بردند گلوله ها آنقدر زیاد بر سر ما میبارید که تمرکز و تفکر را از همه گرفته بود همانطور پارو میزدم فرصت اینکه پارو را به کسی دیگه بدم نداشتم بر اثر پارو زدن زیاد دستم پوست شده بود و از انگشتانم خون میریخت در همین حین سید حسن سادات جا نمازش را کف چینکو پهن کرده بود و به سجده رفته بود و دعا میکرد.🤔 قایق موتوری که از کنار ما میگذشت مورد اصابت گلوله قرار گرفت سرنشینانش از ما کمک خواستند و تا خواستیم بطرف آنها که در پنج یا شش متری ما بودند پارو بزنیم ناگهان خمپاره ای سوزه کشان آمد و درست بر روی باک موتور قایق خورد وانفجار شدیدی صورت گرفت که از شدت انفجار آن ، چیزی نمونده بود که ما رو هم غرق کند.
صدای ناله و کمک از داخل آب به گوش میرسید محشری بود، جهنمی درست شده بود به طرف آنها شروع به پارو زدن کردم ولی نفر مقابل من در قایق بر عکس من پارو میزد واصرار داشت، ما باید به خط دشمن حمله کنیم اصرار من فایده ای نداشت و مجبور شدم در حالی که نیم نگاهی به قایق آتش گرفته و نیم نگاهی به خط دشمن به طرف جلو حرکت کنیم.
ناراحت از اتفاق پیش آمده، مدتی به پارو زدن ادامه دادیم و قایق (چینکو) ما هم موتورش از کار افتاد و از حرکت ایستاد و از چینکوی دیگری که در حال عبور بود تقاضا کردیم که ما را هم با خودش ببرد وآنها هم لطف کردند و زیر آتش شدید دشمن، به هر دردسری بود ما را سوار قایق کردند .
قایقی که گنجایشش هفت نفر بود سیزده یا چهارده نفر سوار آن شدیم .
من وشهید بزرگوار سید حسین حسینی که کمک تیر بار چی مسعود نظارت بود در جلوی قایق کنار هم نشستیم جا خیلی تنگ بود به همین علت سلاح هایمان را زیر پایمان گذاشته بودیم و جای حرکت کردن نداشتیم .
بخاطر دارم یک بچه اراک ایستاده جلوی قایق، قایقران را هدایت میکرد و راه را نشان میداد دوست بسیار خوبم جانباز مسعود نظارت در وسط یا آخر قایق بود و در آن شرایط سخت، با زحمت سرم رو به عقب بر میگرداندم و با او شوخی میکردم.
به نزدیکهای خط مقدم دشمن رسیده بودیم این را از موانعی که سمت راست سر راه ما بود از قبیل خورشیدی و بشگه های فوگاز و مین های آبی و آتش سلاحهای سبک دشمن متوجه شدم وقصد داشتیم از موانع رد بشیم، به همین علت تغییر مسیر دادیم وبه موازات خط دشمن در آبراه مسیری را طی کردیم که ناگهان به سنگر کمین دشمن خوردیم که با دوشگاه و رگباری به طرف ما شلیک میکرد.
تا جایی که میتوانستیم در همان حالت نشسته، خودمان را به کف قایق فشار میدادیم تا از رگبارهای تیرهای دوشگاه در امان باشیم.
شهید سید حسین حسینی و من سعی میکردیم که اسلحه مان را از زیر دست و پایمان بیرون بیاوریم تا به دشمن شلیک کنیم ولی نتوانستیم از شدت آتش دشمن و تنگی جا اسلحه ها را بیرون بیاریم.
و فقط در آن لحظه گرمای مرمیِ گلوله های دوشگاه را که از اطراف سرم میگذشت را حس میکردم . تنها صدایی که در اون لحظات واقعا دشوار وسخت شنیدم …آخ…که از زبان آن عزیز شهید سید حسین حسینی بیرون آمد.
شهید سید حسین حسینی👆
این شهید بزرگوار همراه برادر بزرگ خود به جبهه آمده بود که بعد از جدا کردن ما از گردان کربلا این شهید از برادر بزرگ خودش جدا شد و برادر بزرگوارش👇👇👇 در گردان کربلا در این عملیات شرکت کرد وبه درجه رفیع شهادت نائل شد روحشان شاد ویادشان گرامی🌷🌷🌷🌷
دیگه صدایی از این شهید نشنیدنم ، انگار او جلوی گلوله های را که باید به من اصابت میکرد گرفته بود .
ناگهان احساس کردم که تمام بدنم خیس شده تا به خودم آمدم خودم رو زیر آب دیدم از شدت گلوله های دوشگاه قایق ما غرق شد وهمه ما در آب شناور ماندیم زخمیها وشهدا درون آب غوطه ور بودند یک لحظه هم سرباز عراقی دستش را از روی ماشه بر نمیداشت ودرون آب هم به سمت ما شلیک میکرد……..
ادامه دارد……