…یکروز مراسمیتوی صحن مقر آلفا آلفا برگزار کردند که یکی از برگزار کننده ها ومداح این مراسم شهید بزرگوار حبیب ا.. میرحسنی بود👇
بعدازمدتی به ما اعلامکردند که برای رفتن به منطقه عملیاتی عین خوش باید آماده شویم خیلی خوشحال بودم برای اولین بار بود که به منطقه جنوب اعزام شده بودم برایم تازگی داشت وهیجان زیاد.
قبل از سوار شدن به اتوبوسها با بچه ها عکسی به یادگار درصحن حیاط آلفا گرفتیم👇
قبل از این عکس موقعی داشتیم وسایلمون رو برای حرکت به طرف خط مقدم جمع میکردیم شهید حسین فروغی به همه ما گفت من شهید میشم.
چون همیشه کارهایی میکرد که ما رو بخنداند برای همین حرفش راجدی نگرفتیم وبه اوخندیدیم .
از جیبش عکس امام وتسبیح و…..درآورد وهرکدامش رو به یکی داد وگفت من شهید شدم اینها یادگاری مال شما .
من هم بهش گفتم پس من چی ؟ دست به جیبهاش زد ویک عکس از خودش که تو جیبش داشت به من داد و واقعا که شهدا میدانستند موقع پروازشان را…
سوار بر اتوبوسها شدیم وبه طرف خط مقدم براه افتادیم به یکدشت تقریبا پهنی رسیدیم که درآن دشت وسیع که آخرین منزلگاه ما به خط مقدم بود ،شروع به زدن چادر کردیم وچون در ایام محرم بودیم بچه ها سریع با امکانات کمی که داشتیم شروع به روبراه کردن وسایلی از قبیل نخل و اَلَم کردیم این عکس👇 که درهمان مکان گرفته شده واَلَم درست شده توسط همرزمان در پشت سرمان دیده میشود .
عده ای محوطه ای رو برای سینه زنی دوره درست کردند وچند نفر پارچه های مشکی رو به صورت نوار برش دادند وبه هرکدام ازما یکی دادند بعضیها به بازویشان می بستند وبعضیها دورگردنشان انداختند که تا زمان شهادتشان آن نوار مشکی دور گردنشان بود مانند شهید بزرگوار حسین فروغی👆👆 .که بااینکه صورت این عزیز متلاشی شده آن نوار بر دور گردن او و روی صورت متلاشی شده آن عزیز دیده میشود.
حال وهوای عجیبی در اردوگاه برقراربود توصیف آن کاری بس مشگل است.فضای بسیار معنوی در چادرها حاکم بود .
نزدیک اذان صبح که از خواب بیدار میشدم و در مکانی که برای برپایی نماز درست کرده بودند میرفتم آنقدر رزمنده ها برای نماز شب به آن مکان آمده بودند .که فکر میکردم نماز جماعت بر پا شده تمام بچه ها در آن شبهای معنوی نماز شبشون ترک نمیشد مشخص بود که در این جمع اینبار شهدای زیادی داریم.
و برای اولین بار بود که در یک عملیات . دراین شهرچهل شهید را باهم تشیع میکردند.این عکس👇 تشیعه جنازه آن شهدا را در شهر شاهرود نشان میدهد.
همه منتظر عملیات بودند…
برای دادن جانشان در راه معشوقشان ثانیه شماری میکردند
از تغییر وتحولاتی که انجام میشد مشخص بود که عملیات نزدیک است !
هرلحظه که به جلو میرفتیم شور وهیجان بچه ها بیشتر میشد من در عملیاتهای دیگری هم بودم همه خوب بود ولی عملیات محرم معنویت دیگری داشت با بودن شهیدانی مانند حقیقتها.🌹غفوریها.🌹عامریانها.🌹رنجبر🌹رنجی🌹یونسیان🌹و……
بالاخره فرماندهان مسئولین گروهان ودسته ها روخواستند تا برای عملیات توجیهشان کنند وبعداز آنها فرماندهان آمدند وبایک نقشه از منطقه عین خوش برای ما مقداری از طریق حمله به خط دشمن وآرایش نیروهای دشمن وتجهیزاتشان برای ما گفتند و بعدش مارامسلح کردند ولی متاسفانه آن روز اتفاقی افتاد که خیلیها را از رفتن به عملیات نا امید میکرد آن روز …