سردار نظری

ادامه خاطرات عملیات محرم قسمت دهم

خبر آمد……..
که مرحله دوم عملیات امشب انجام میشود مقصود ،دستیابی به اهدافی بود که در مرحله اول، دست یافته نشده بود. دستور آماده باش با تجهیزات کامل داده شد. .
خیلی سریع دوباره تجهیز شدیم و در حالی که خیلی از بچه ها از مریضی رنج میبردند به خط تثبیت شده جدید اعزام شدیم .
در پشت خاکریزی مستقر شدیم، تیرهای رسام وانفجارات آغاز شد. مرحله دوم عملیات محرم توسط تیپ ولشگرهای دیگر انجام شده بود. ما در این مرحله حکم پشتیبان رو داشتیم، صبح زود ما را به جای نیروهای عملیاتی در خط مقدم جدید مستقر کردند وپدافندی آن را به ما دادند .

 

هنوز غم از دست دادن دوستانمان را فراموش نکرده بودیم. ناگفته نماند، در تجدید روحیه بچه ها و تسکین وتسلایی دل همرزمان ،شهدایی چون حسین رنجبر نقش موثری داشتند. دائم درطول خط بالا پایین میرفت و به بچه ها سر کشی میکرد وبه ما روحیه میداد یادش بخیر با مزاح وکلمات مختص به خودش ما را می خنداند. برای رفتن به عملیات ثانیه شماری میکردم. همه برای خودشان درپشت خاکریز گودالی حفر میکردند تا از آتش دشمن در امان باشند . در طول خاکریز در رفت وآمد بودم وبه بچه ها سر میزدم چون میدانستم هنوز شهدایی از میان ما قصد پرواز به اسمان را خواهند داشت.نمیخواستم این فرصت کوتاه درکنار بودنشان را ازدست بدم..

 

موقع حرکت فرا رسید وزیر نور منورها که از سمت عراق زده می شد عبور از جلوی دشمن کاری سخت دشوار بود
مارا از جلوی خط مقدم عراق طوری گذراندند که بدون درگیری از آنها عبور کردیم یادم میاد باز راه رو گم کردیم ولی بالاخره به حدود اون نقطه ای رسیدیم که باید عملیات را شروع میکردیم ،
عملیات شروع شد کالیبرهای دشمن چنان شلیک میکرد که پیشرفت برای هر جنبنده ای غیر ممکن بود ،حسین رنجبر با رجز خانی هایش زیر گلوله های دشمن روحیه ای مضاعف به بچه ها میداد .
ناگهان دل درد شدیدی به سراغم آمد طوری که مجبور می شدم زیر کالیبر دشمن بشینم وقتی حسین رنجبر حال من را اینطور دگرگون دید بالای سر من می ایستاد تا اگه عراقی به طرفم اومد اورا با تیربزند، چندین بار این اتفاق برایم افتاد و وضعیت خیلی بدی ودشواری برایم بود وحسین رنجبر جانش را به خاطر من به خطر می انداخت و زیر آن آتش شدید دشمن می ایستاد واز من حمایت میکرد روحش شاد🌺

 

بالاخره به روی جاده آسفالتی رسیدیم آنقدر تو چاله ها افتاده بودیم از اینکه زیر پایمان سفت است خوشحال بودیم و همگی شروع به دویدن و کوبیدن پا و خواندن شعارِ ، امام اول علی.. مرد دو عالم علی….. کردیم .
به خودمان در زیر رگبار گلوله دشمن روحیه میدادیم.
ولی ناگهان تیربار عراقی ما رو دید و شروع به شلیک کرد همه پراکنده شدیم و زمین گیر ..
برادر اعتماد کنارم بود و شیاری در چند متر جلوترمان بود بهم گفت اگه خودمون رو بندازیم تو این شیار میتونیم از دست تیر بار جان سالم بدر ببریم نمیدونم آنجا چند تا زخمی یا شهید دادیم برادر اعتماد تیر خورده بود و نمیتوانست تکان بخورد ولی من خودم را با هر زحمتی بود تو شیار انداختم و خودم را از تیررس تیر بار دشمن دور کردم ولی دوستانم رو گم کردم …
مانند مرحله اول عملیات همه نیروها بر اثر آتش شدید دشمن از هم جدا وپراکنده شدیم به تانکهای زیادی برخوردم که از روبروی ما باکالیبرشان تیر اندازی میکردند آنجا بود که با شهیدان منصور جلالی ومحمد جعفری ویکی از بچه های خوب کلاته خیج(عمو عباس…) همراه شدم وبه آشیانه تانکی رسیدیم که در حال تیراندازی به سمت بچه های ما بود، از چند متری پهلوی تانک خاکریز کوچکی بود که پشت آن پنهان شدیم شهید منصور جلالی گفت باید تانک رامنهدم کنیم ومن سریع داوطلب شدم واز اوخواهش کردم من این ماموریت را انجام بدهم اوهم قبول کرد وگفت….. برو ونارنجکی داخل تانک بنداز…..
من هم تمام تجهیزاتم رو، به زمین گذاشتم و نارنجکی رو از کمرم باز کردم و….

 

رو به دوربین کلاه سفید علی اصغر عرب انصاری👆
نیم خیز درحالی که با یک چشم تانک را وبا چشم دیگر نارنجک را می پاییدم، خودم را به کنار تانک رساندم ولی هر کاری کردم نتوانستم ضامن نارنجک رو بکشم هرچه توان داشتم بکار بردم ولی فقط یک شاخه از دوشاخه ضامن در اومد. از ترس اینکه نارنجک در دستم منفجرنشود آن را زیر تانک انداختم و فرار کردم، شهیدان منصور جلالی و محمد جعفری گفتند چی شد و ماوقع را برایشان گفتم واین بار آنها یک نارنجک دیگه به من دادند ولی قبلش سر ضامن ها را صاف کردند تا راحت تر بیرون بیاد.
من نارنجک را محکم توی دستم گرفتم ودر حالی که آیه شریفه قرآن (وجعلنامن بین ایدیهم سدا ومن خلفهم سدا ………) را زمزمه میکردم. دوباره خودم را به کنار تانک رساندم ،ضامن را کشیدم و بر روی برجک تانک انداختم . به سرعت پا به فرار گذاشتم وخودم رو به پشت خاکریز، کنار شهیدان منصور جلالی و محمد جعفری رساندم. بعد از صدای انفجار همگی به سرعت از آنجا دور شدیم.

 

از هرطرفی تیر و خمپاره میامد و کالیبرهای تانکها خیلی ما را اذیت میکرد ،تنها عملیاتی بود که می دیدم به صورت نامنظم وبا دشمن اینقدر قاطی باشیم هرطرف رو نگاه میکردم عراقی بود،
مدتی دویدن زیر آتش دشمن به روی جاده آسفالتی رسیدیم و…….‌‌
ادامه دارد

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا