عملیات والفجر ۴ در دشت وسیع و دره “شیلر” میان شهر مرزی “بانه” و “مریوان” با فرو رفتگی خاصی که از خاک عراق به داخل ایران دارد شروع شد.
منطقه مهمی در گذشته و تاریخ جنگ تحمیلی به شمار میرود. بلندیهای “سورن”، “سور کوه”و “کانی مانگا” در دهانه این دشت قرار دارند. عملیات “والفجر۴” در سه مرحله با هدف وصل این بلندیها به یکدیگر درخط خودی، از روز ۲۷ مهر ماه ۱۳۶۲ به مدت سی و سه روز در منطقه جبهه شمالی سلیمانیه و پنجوین انجام شد. حمله ساعت ۲۴ و با رمز “یا الله” در منطقه ای به وسعت صدها کیلومتر مربع آغاز شد. نیروها از دو محور بانه و بلندیهای “لری”، “گرمک”، “کنگرک” و در محور مریوان و بلندیهای پنجوین به نام “زله”، “مارو” و “خلوزه” به پیشروی پرداختند. در مرحله دوم پس از گذشت دو روز از مرحله نخست، بلندیهای سورن و کانیمانگا و چندین نقطه دیگر آزاد شد، اما بر اثر پاتکهای دشمن به روی قله های کانیمانگا، برخی از مناطق دست به دست شد و نهایتا در اشغال دشمن باقیماند. مرحله سوم عملیات روز ۲ آبان ماه ۱۳۶۲ به اجرا درآمد. سپاه پاسداران تنهابا۲۵ گردان وارد عمل شد و در مجموع ۱۰۰۰ کیلومتر مربع شامل۳۰۰کیلومتر از اراضی ایران و ۷۰۰ کیلومتر از اراضی عراق آزاد شد و معابر نفوذی گروهک های ضد انقلاب به داخل ایران در دره شیلر مسدود گردید. این عملیات را ۸ لشگر و ۲ تیپ از سپاه پاسداران و ۱ لشگر پیاده از ارتش به انجام رساندند. فرآیند این عملیات، تصرف پیشرفتگی دشت شیلر، شهر و پادگان پنجوین و گرمک عراق و تسلط بر ۱۳ شهر و روستای عراق، همراه با ۱۹۰۰۰ تن کشته و زخمی و اسیر و نابودی ده ها گردان کماندویی و مخصوص و گروهان دشمن بود. دستاورد دیگر این عملیات خارج ساختن شهر مریوان از زیر دید و تیر دشمن و فراهم سازی مقدمات عملیات آتی در استان سلیمانیه عراق بود. همچنین با انجام این حمله ۲۰۰ تن از رزمندگان اسلام از اسارت افراد ضد انقلاب بیرون آمدند.
عکس مربوط به راهپیمای ۴۸ ساعته گردان کربلا در کوههای دالاهو همراه با شهید حسین رنجبر🌷👆
از راست:
حمیدرضا بابایی
حمزه حیدری
شهید حسین رنجبر
بچه تهران
محمد کوثری
محمود نظری
بشنویم و ببینیم خاطره آن راهپیمایی از زبان دایی رضا👇
شهر زیبای مریوان
گردان کربلا که در والفجر ۳ با دادن شهدایی چون .شیخ محمد تهرانی . بابا خانی. احمد رضایی و…..برای تجدید قوا وجذب نیرو به شهرستان برگشتند و بعد از مدتی استراحت و تکمیل گردان در تاریخ ۶۲/۶/۱۲ در حالی با آن گردان به طرف جبهه اعزام می شدم که برادرم فرهاد در عملیات والفجر ۳ بشدت مجروح شده بود و تعدادی از دوستانمان را از دست داده بودیم .
بچه ها داخل اتوبوس بیاد آن شهدا نوحه میخواندند وسینه میزدیم .
بر خلاف دوره های قبلی خیلی زود آموزشهای نظامی و تقویت نیروی جسمانی را شروع کردیم. سریع ما را منطقه ای در غرب کشور بردند وهر روز صبح بعد از خواندن نماز جهت راهپیمایی با تجهیزات کامل در کوههای معروف دالاهو میبردند ونزدیکهای ظهر بر میگشتیم که بیشتر روزها صبحانه و ناهارمان یکی میشد.