سردار نظری

خاطرات دوره 6 ماهه و عملیات بدر سال 1363 قسمت اول

بعد از مجروحیتم در عملیات والفجر ۴ در منطقه پنجوین عراق و مدتی بستری در بیمارستان امیرالمومنین تهران ، در تلویزیون مارش عملیات نواخته شد و طبق معمول باشنیدن این مارش، اشک در چشمانم جاری شد و فکر دوستان و برادرم فرهاد که در گردان شهید حسین عربعامری( اخوی عرب) در آن منطقه بودند من را هوایی میکرد و در حالی که بر اثر جراحت شدیدم (کُلِستومی ) بودم ساکم را برداشتم و به طرف منطقه عملیاتی خیبر براه افتادم.
با اون وضعیت جراحت به هر شکلی بود خودم را به گردان اخوی عرب رساندم باران شدیدی میبارید.
شهید حسین عربعامری( اخوی عرب) وقتی با اون وضعیت من رو دید خیلی ناراحت شد و با لهجه مخصوص خودش گفت بچه اینجا چکار میکنی ؟
سریع برمیگردی !!😢
شهید مجتبی صدیقی آمد و گفت فعلا بیا تو چادر ما ..
مدتی در چادر کادر گردان بودم برادرم فرهاد هم با شهید عبدالله عرب نجفی از معاونین اخوی عرب بودند و آنها هم اصرار به برگشت من داشتند.

 

چادر کادر گردان شهید اخوی عرب👆
عملیات خیبر
از راست:
حمید خوشقدم
حسن حسنی
محمود نظری
شهید مجتبی صدیقی
برادر میرغنی
برادر صابری
___________________________
و بعد از چند روز با مجروحین شیمیایی من را به زور راهی شهرستان کردند و در این مدت به دنبال درمانم رفتم به پیش دکترم در بیمارستان امیرالمومنین تهران مراجعه کردم و گفتم زودتر (کُلِستومی) من را ببندید میخواهم به جبهه بروم .
و با اصرار زیاد و با رضایت خودم، دکتر قبول کرد و بعد از مدتی بستری و بهبود نسبی که پیدا کرده بودم در تاریخ ۶۳/۳/۲ با یک اعزام راهی جبهه شدم.

 

 

موقع اعزام به جبهه
جلوی سپاه قدیم خیابان امام
علامت‌های قرمز شهید سیدجمال میری و شهید سیدتقی حسینی هستند
_________________________
ما را به منطقه جنوب بردند و در گرمای سوزان آن منطقه آموزشهای سختی را تجربه کردیم زیرا عملیات مهمی در آن منطقه در پیش بود فرماندهان مقداری ما را با جزئیات منطقه عملیاتی توجیح کرده بودند.
شوق عملیات در بچه ها بسیار زیاد بود ولی با یک خبر ناگهانی این شوق تبدیل به یاس شد خبر آمد عملیاتی که بخاطر آن آموزشهای زیادی دیده بودیم به هم خورده و به اجبار ما را به مرخصی فرستادند.
مدتی که از مرخصی ما گذشت دوباره نیروها را فراخواندند ولی اینبار ما را در مقری نزدیکی سد دز دزفول بردند.
ودر آنجا مشغول آموزشهای سنگین آبی خاکی شدیم هر روز راهپیمائیهای طولانی میرفتیم.

 

مقر سد دز
از راست:
حسین رضایی
محمود نظری
شهید علی اکبر اشرفی
شهید محمدرضا موذن
حمیدرضا(امیر)بابایی
نشسته از چپ:
برادر شاه حسینی
برادر بسطامی
_____________________________
فرماندهان علت این آموزشهای سخت و طاقت فرسا را اینگونه عنوان کردند عملیاتی که در پیش است باید مسافت زیادی با تجهیزات کامل راهپیمایی کنیم و زیر پای دشمن بدون هیچ تحرکی ۴۸ ساعت بمانیم تا دستور عملیات صادر بشود ولی مدتی بعد خبر رسید که عملیات باز هم بهم خورده .
واقعا اینبار همه ناراحت شدیم طوری که تعدادی گفتند ما دیگه این اعزام برنمیگردیم آموزشهای سختی پشت سر گذاشته بودیم و عشق به عملیات بود که آن روزهای سخت را پشت سر میگذاشتیم .
به دلیل طولانی شدن این اعزام ، دوره شش ماهه معروف شد و نام گرفت و دوباره ما را به مرخصی فرستادند.
اینبار تعدادی گریه میکردند و اصرار داشتند که به مرخصی نروند و همانجا بمانند ولی فرماندهان قبول نمیکردند…….
ادامه دارد…..

 

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا