سردار نظری

خاطرات دوره 6 ماهه و عملیات بدر سال 1363 قسمت آخر(پانزدهم)

آخرین قسمت از خاطرات عملیات بدر

۱۵-……..بیشتر خطوط توسط نیروهای عراق شکسته شده بود وبه دلیل اینکه در محاصره آنها گرفتار نشویم به ما دستور دادند کمی عقب تر در پشت جاده ای که ارتفاع بلندی داشت مستقر شویم .
من و دوست بسیار خوبم محمد مهدی جلالی وشهید محمد حسن منتظری داخل یک سنگر عراقی شدیم.
سنگر محکمی بود به همین خاطر راحت داخل آن دراز کشیدم وخوابم برد، حتی صدای خمپاره هایی که در چند متری ما میخورد نمیتوانست من را از خواب بیدار کند.
درست یادم نیست چند دقیقه در آن حالت بودم که دوستانم با تکان دادن و سر وصدا توانستند بیدارم کنند و گفتند: عراقیها ما را محاصره کردند هر کس میتواند جان خود را نجات دهد.
من به همراه مهدی و شهید منتظری وچند نفر دیگه که نامشان را به یاد ندارم شروع به دویدن رو به عقب و قایقهای احتمالی که برای بردن ما آنجا باشند کردیم .
در همان حالت دویدن به پشت سر وپهلوی خود نگاه میکردم وعراقیها را می دیدم که چیزی نمانده بود حلقه محاصره را ببندند .
و گرمای گلوله های کالیبر تانکهای دشمن را در کنار سر و صورت خود احساس میکردم وهر لحظه احتمال شهادت خودم و دوستانم را میدادم .
در حالی که سراسیمه رو به عقب میدویدم یک نفر که آرپی جی داشت احتمالا ارتشی هم بود این را از روی ظاهرش حدس زدم به ما گفت شما بروید من با آرپیجی جلویشان را می‌گیرم واقعا جای تعجب داشت این همه تانک در حال پیشروی و در حال محاصره این رزمنده ارتشی به ما با این کارش روحیه داد.
در کنار جاده در حال دویدن، شهدای عزیزمان ومجروحهای مظلوم را میدیدم .تعدادشان آنقدر زیاد بود که گهگاهی پایم به آنها میخورد و سرعت دویدن من را گرفته بود ، مجروحها در خواست کمک میکردند ولی احتمال زنده ماندن خودمان و فرار از حلقه محاصره آنقدر کم بود که به هیچ وجه نمی شد به آن عزیزان کمک کرد .
همانطور که میدویدیم ناگهان تیری به شهید محمد حسن منتظری اصابت کرد ،به زمین افتاد دستش را گرفتم تا شاید بتوانم او را به عقب بکشانم ولی هیچ حرکتی از ایشان دیده نمی شد،یکی از دوستان گفت :محمود او شهید شده عجله کن عراقیها دارند میرسند….
او با چهره ای معصوم بر روی خاک افتاده بود در حالی که نیم نگاهی به او ونیم نگاهی به دشمن داشتم دستش را رها کردم و رو به عقب شروع به دویدن کردم .

 

لحظه ها ودقایق سخت وباور نکردنی را میگذراندم همانطور که به عقب بر میگشتیم شهدا و مجروحایی را بر روی زمین میدیدم بعضی از آنها کمک میخواستند مجروحی را دیدم که دو پایش قطع شده بود و درخواست کمک میکرد ولی هیچ کاری از دست ما بر نمی آمد .
کاتیوشایی در چند متریم اصابت کرد بادگیرم را ترکش از چند جا پاره کرد به تصور اینکه به بدنم اصابت کرده آرپی جی را انداختم و به دویدن خود ادامه دادم ودر همان حال به دست وپایم نگاه میکردم که خونی ببینم ولی خوشبختانه ترکش از دو آستین دستم عبور کرده بود و فقط خراشی به دستم افتاده بود .
به آب رسیدیم و تعدادی از دوستانم را دیدم گفتند برادرم فرهاد از ناحیه ران بر اثر تیر کالیبر تانک به سختی مجروح شده و با آن وضعیت جراحتش دستش را به دستگیره جیپ ارتشی که در حال عقب نشینی بوده میگیرد و روی زمین میافتد و کشیده میشود تا یکی دستش را میگیرد وبه داخل ماشین جیپ میندازد وخدا خواسته که روحانی عزیز شیخ غلام قندهاری و مرحوم محمد نبی او را میبیند و به او کمک میکند و در قایقی به عقب منتقل میکنند.
خوشحال از اینکه برادرم فرهاد توانسته با آن شرایط به عقب انتقال پیدا کند.
تجمع نیروهای ما و تعداد کم قایقها وضعیت بدی بوجود آورده بود تا جایی یادم میاد دوتا قایق بیشتر آنجا نبود وآنها هم پر مجروح بود وهجوم نیروها به داخل قایق صدای ناله مجروحین به هوا رفت و قایق از سنگینی زیاد با مجروحین به داخل آب فرو رفت، از سویی عراقیها به ما نزدیک می شدند از سویی دیگر تیرهای مستقیم وغیر مستقیم تجمع نیروهای ما را هدف قرار داده بود .
تعدادی به داخل آب پریدیم و شنا کنان چند متری نرفته بودیم که چند قایق برای بردن ما آمدند. بعدا شنیدم که فرمانده لشگر وسط آبراه ایستاده بوده و نگذاشته که قایقها خالی عقب نشینی کنند وآنها را مجبور کرده که برای بردن ما بیایند وخودش هم در یک قایق آمده بود. خودم را به داخل قایقی انداختم که همرزم ودوست خوبم آقای ابراهیم رحیمی هم در قایق دیگری کنار ما بود نگاهم به دوست بسیار خوبم محمد مهدی جلالی بود که لب آب منتظر قایق بود ومن در حال دور شدن از او بودم و نگران اسیر شدنش بودم.
بالاخره زیر آتش شدید دشمن توانستیم به خط خودمان برسیم .
از قایق که پیاده شدم فرمانده لشگرمان را دیدم، غمناک به چهره تک تک ما نگاه میکرد صورتهایمان از دود انفجارات و خاک و عرق ، کاملا سیاه شده بود.
قیافه غمگین بچه ها بدلیل از دست دادن بهترین دوستان وجا گذاشتن آنها وعقب نشینی ، صحنه غم انگیزی بوجود آورده بود. 😢😢😢😢😢😢😢😢😢

 

جانباز عزیز حاج رضا مستوفیان قسمتی از خاطرات عملیات بدر که ایشان همراه با برادرم فرهاد (احمد) وشهید رضا سلمانی که جدا گانه به منطقه رفته بودند را برایم تعریف کرد که فرمانده گردان بچه های ساوه آنها را میشناسند وبا اسرار زیاد برادرم فرهاد وآنها را به عنوان کادر گردان خودشان سازماندهی میکنند که در همان عملیات بدر حاج رضا مستوفیان از ناحیه چشم به درجه جانبازی مفتخر می شوند و رضا سلمانی به شهادت نائل می گردد و برادرم فرهاد همانطور که در خاطرات عملیات بدر تعریف کردم بعد از مجروح شدنش توسط کالیبر تانک از ناحیه ران و عقب نشینی او…‌‌….و آن سه نفر هیچکدام سالم به خانه بر نگشتند.
و شنیدنی است راز گردان” سه نفره” در عملیات بدر ،
که باید از زبان خود جانباز عزیز ومداح اهل بیت حاج آقا رضا مستوفیان شنید و انگشت تعجب وحسرت بر دهان گرفت.

تصویر وسط جانبازان: فرهاد نظری و حاج رضا مستوفیان

 

در ۲۰ اسفند ۱۳۶۳ نیروهای ایرانی در نزدیکی جزایر مجنون و در شهر القرنه عراق ، در محل تلاقی رود فرات با بزرگراه پیاده شده و تهاجم به سمت بزرگراه را آغاز نمودند. آن‌ها توانستند بخشی از بزرگراه را به تسخیر خود درآورند که در این زمان با پاتک نیروهای عراقی که توسط توپخانه، قوای زرهی، و نیروی هوایی مواجه شدند. این عملیات نخستین عملیاتی بود که نیروهای ویژه گارد ریاست جمهوری عراق به عنوان نیروی ذخیره در آن شرکت نمودند.

در ابتدای عملیات ایرانی‌ها با اصل غافلگیری به سمت عراقی‌ها یورش بردند و جبهه‌ای به طول ۱۲ کیلومتر در برابر لشکر ۴ام عراق گشودند. سرانجام در ۲۳ اسفند با فشار بیش از حد نیروهای ایران توانست با شکستن خطوط عراقی از شمال شهر القرنه عراق به داخل خطوط عراقی نفوذ نمایند. پس از دو روز نبرد نیروهای سپاه پاسداران با حمایت تانک و توپخانه ۱۶ کیلومتر به داخل خطوط عراقی نفوذ کردند. در همان شب سی هزار نیروی ایرانی خود را به رودخانه دجله رسانیدند. آن‌ها با استفاده از سه پل شناور که یکی از آن‌ها توانایی عبور خودروهای سنگین را داشت از رودخانه عبور کرده و با پیشروی در ساحل مقابل بزرگراه را به اشغال خود درآوردند. با این حال با وجود موفقیت ایرانی‌ها، آن‌ها بطور گسترده‌ای خود را در معرض آتش عراقی‌ها قرار دادند. ایرانی‌ها همزمان از کمبود تجهیزات نیز رنج می‌بردند.

پاسخ صدام استفاده از سلاح‌های شیمیایی علیه نیروهای مستقر و نیز آغاز دور دوم جنگ شهرها و بمباران و موشک‌باران ۲۲ شهر ایران از جمله تهران، تبریز، اصفهان، و شیراز بود. عراقی‌ها از پیش توپخانه خود را بر روی مواضع اطراف بزرگراه هدف گیری نموده بودند. هنگامی که ایرانی‌ها به اهداف خود در تسخیر بزرگراه رسیدند عراقی‌ها پاتک خود را آغاز نمودند.

نیروهای عراقی تحت امر ژنرال سلطان هاشم أحمد محمد الطائی و ژنرال جمال زانون، حملات هوایی و توپخانه‌ای را علیه نیروهای ایرانی شروع نمودند. سپس آنها با استفاده از توپخانه، تانک، و نیروهای زرهی شروع به عملیات گازانبری نمودند. در اوج نبرد صدام دستور به استفاده از سلاح‌های شیمیایی داد. همزمان عراقی‌ها با استفاده از لوله‌های ویژه‌ای که مهندسان عراقی طراحی کرده‌بودند آب دجله را به داخل خاکریزهای ایرانی هدایت نمودند. تحت فشار شدید عراقی ها، نیروهای ایران مجبور به عقب‌نشینی شدند. حملات بالگردهای عراقی به هنگام عقب‌نشینی ایرانی‌ها تلفات بیشتری به نیروهای ایرانی وارد نمود. تا ۲۵ اسفند ایرانی‌ها به داخل نیزارها عقب رانده شده بودند.

ایران عملیات تهاجمی دیگری را نیز برای زمان بعد از تصرف بزرگراه طرح‌ریزی نموده بودند که شروع با تأخیر خارج از برنامه، آن طرح به شکست انجامید. سرانجام ایرانی‌ها از مواضع تسخیر شده عقب رانده شدند. تلفات زیادی به هر دو طرف وارد شد. در طرف ایران ۱۵هزار و در طرف عراق ده هزار کشته بر جای ماند. سرانجام نیز نیروهای ایرانی بدون دست‌آوردی جدید به مواضع قبلی خود در نیزارهای هورالعظیم عقب رانده شدند.

ناگفته نماند نیروهای باقی مانده که سالم از عملیات برگشتیم همگی به گردان خودمان گردان کربلا ملحق شدیم …
یک شب در انرژی اتمی ماندیم استراحتی کردیم و حمامی رفتیم و دوده های ناشی از انفجارات را از سر و صورتمون شستیم و تنها غم از دست دادن دوستانمان عذابم میداد😔
فردای آنروز خود شاهد بحث در میان فرمانده هان لشگر و فرماندهان گردان کربلا بودم که مثل اینکه می‌خواستند نیروها دوباره سازماندهی بشوند و به منطقه عملیاتی برگردانند که فرماندهان گردان کربلا قبول نکردند و از گردانی که گروهانی بیشتر نمانده بود با دادن ۷۲ شهید بالاخره پایان ماموریت به ما دادند و با شرمندگی از خانواده شهدا به شهرمان برگشتیم 😭

به پایان آمد این دفتر ، حکایت همچنان باقی است .
از علاقه مندان به خاطرات جبهه وجنگ و شهدا، عذر خواهی میکنم بابت حقاقیقی تلخ و آزاردهنده ولی واقعی که در این گروه به اشتراک گذاشته شد، سعی کردم واقعیتها را تا جایی که بعد از سی و نه سال ، در خاطرم بوده بیان کنم تا برای آیندگان ثبت وضبط شود تا شاید بخشی از دِینم را به شهدا بالاخص شهدای آن عملیات ادا کرده باشم.
روح همه شهدای عزیز شاد و یادشان گرامی باد🌷🌷🌷🌷🌷🌷

 

 

.🖕فیلم بدست آمده از تلویزیون عراق از شهدای ما در عملیات بدر سال ۶۳.😢😢
به خاطر به اشتراک گذاشتن این کلیپ از همه همرزمان و خانواده شهدا عذر خواهی میکنم😔
خدایا تو شاهد باش که جوانان ما در حمایت از آقایشان حسین ابن علی (ع) چیزی کم نگذاشتند واینگونه حسین وار به خون خود غلطیدند .
خدایا ما لایق هم پرواز شدن با آن شهدا نبودیم، حداقل ما را لایق آن بدار تا جزء ادامه دهندگان راه آن عزیزان شهید باشیم و ما را شرمنده آنها قرار نده.🙏

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا