سردار نظری

خاطرات دوره 6 ماهه و عملیات بدر سال 1363 قسمت ششم

برای آموزش شنا با تجهیزات کامل و اسلحه ، باید به شهر تبریز میرفتیم تا در استخرهای آب گرم آنجا شنا کردن با تجهیزات کامل نظامی را فرا بگیریم .
متوجه عملیات سخت ودشواری که در پیش روی ما بود، شدیم. خود را برای سفر طولانی وعجیب آماده کردیم موقع رفتن فرا رسید، دستور آمد هیچ وسیله ای همراه نداشته باشیم .
به فرودگاه امیدیه اهواز برده شدیم، از آنجای که هواپیماهای جنگی عراق آسمان کشورما را نا امن کرده بودند، زمان زیادی در فرودگاه معطل شدیم بالاخره انتظارها به پایان رسید و سواربرهواپیما شدیم. تمام صندلیهای هواپیما کنده شده بود و به ناچار باید کف هواپیما می نشستیم هواپیما به آسمان برخاست. تنها نگرانی ما هواپیماهای جنگی دشمن بود ولی این نگرانی تاحدودی توسط شهید احمد قاسمیان برطرف شد. این شهید بزرگوار در آسمان هم دست بردار نبودند بیاد دارم ما را دور هم جمع کرد و از این زمان دوساعت یا دو ساعت و نیم پرواز در آسمان استفاده معنوی بردیم و ایشان به روایت حدیث پرداختند سپس طبق عادت معمول به حفظ سوره های قرآن مشغول شدیم.

 

هنگامی که هواپیما در فرودگاه شهر تبریز نشست، تمام شهر را سفید پوش از برف دیدیم واز آنجایی که به ما گفته شده بود وسیله ای به همراه نداشته باشیم با همان پیراهن نظامی از هواپیما پیاده شدیم ومتاسفانه رزمندگانی که در بلم سواری سرما نخورده بودند آنها هم در هوای برفی و سرد تبریز سرما خوردند.
به سپاه تبریز انتقال داده شدیم وهمگی در چند اتاق مستقر شدیم. ده یا پانزده روز آنجا بودیم وشرایط طوری ایجاد شده بود که جلسات دورهمی ما با شهید احمد قاسمیان شور وحال بیشتر ومعنوی تری به خود گرفته بود.
درهمان شرایط بخش زیادی از جز سی ام قرآن را به کمک آن شهید بزرگوار حفظ کردیم سوره مبارکه واقعه را نیزهمگی آنجا حفظ کردیم وهنگام خواب همگی با هم این سوره را از حفظ میخواندیم . درمراسمهای عزاداری ودیدار با امام جمعه(حاج آقا ملکوتی) نیز شرکت کردیم و به زیارت قبور شهداشون رفتیم.

 

تصویر و دست خط آیت الله ملکوتی مربوط به همان موقع که در دفتر من به یادگار نوشتند👆
____________________________
ماشین های آتش نشانی تبریز همگی بسیج شده بودند و در زمستان و هوای سرد آنجا استخرهای سر پوشیده را آب پر میکردند تا برای آموزش شنای ما آماده شود .
شنا با تجهیزات آن هم در استخر با آن تعداد بسیجی مومن ،خیلی دشوار بود ولی در عملیات این آموزش ها خیلی به کار ما آمد.
در ضمن با مسئول استخر مشگلی پیدا کردیم طبق قوانین همه استخرها باید با مایو داخل آب میشدیم و اجازه رفتن توی آب به ما نمی‌دادند…
بچه ها خیلی حیاء داشتند و بعضی ها حتی روشون نمیشد زیر پیرهنی شان هم در بیارند..
فرماندهانموم مجبور شدند با فرمانده لشگر ۱۷ علی ابن ابیطالب تماس گرفتند و کسب تکلیف کردند که بالاخره مجوز رفتن توی آب را با همان شرایط به ما دادند.

شهید مجتبی صدیقی👆
_____________________________
با تحرکات وجلسات فرماندهان مشخص بود عملیات نزدیک است و فرماندهان همگی ما را فرا خواندند و دو نفر از هر دسته را انتخاب کردند…….

دوران خوب وبه یاد ماندی در تبریز باشهدای بزرگواری همچون احمد قاسمیان ورضا قنبریان وعرب انصاری وشهید عمودی و مهدی علیمردان و…… داشتیم.
یادم میاد صبحانه هم اونجا برنج به ما میدادن 😃
بالاخره موقع بازگشت ما فرا رسید و تا حدودی از چگونگی منطقه عملیاتی وشرایط آن آگاهی پیدا کرده بودیم. ارتباط با دوستان در گردان کربلا سخت شده بود. وقتی به خوزستان برگشتیم یک روز برای استحمام دسته جمعی به حمام انرژی اتمی مقر لشگرمان ۱۷علی ابن ابیطالب برده شدیم ودربهای حمام رو بستند تا ما با دوستانمان تماس برقرار نکنیم تا مبادا منطقه عملیاتی به گوش ستون پنجم ومنافقین برسد. دلم خیلی برای شهید مجتبی صدیقی تنگ شده بود از پشت شیشه حمام به یک نفر سپردم برود مجتبی رو پیدا کند وبیاورد. بعداز مدتی آن شهید بزرگوار آمد با هم مدت زمان کوتاهی به صحبت پرداختیم وازبرادرم فرهاد خبر داشت وگفت فرمانده یک تیپ عملیاتی شده و به منطقه اومدند و برادرم رو دیده وبا او صحبت کرده وگفت ،سلام بهت رسانده وگفته تو عملیات حتما شرکت میکنه ومن رو میبینه واز آن شهید بزرگوار انرژی مضاعف گرفتم و به چادرهای محل استقرار خودمان بازگشتیم.

ادامه دارد…….

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا